پلاک سرخ

تک تک نفس هایت رامدیون شهداهستی

پلاک سرخ

تک تک نفس هایت رامدیون شهداهستی

پلاک سرخ

وبلاگ اکثرمواقع هرهفته به روزمیشه
****************
تا ابد به آنهایی که وقت تشنگی شدید و بی آبی

قمقمه ها راخاک می کردند تا کمتر یاد آب بیفتند

مدیــونیــم

کلمات کلیدی
نویسندگان

۲۷ مطلب توسط «پلاک» ثبت شده است

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۷
پلاک

میگم یه وقت زشت نباشه ...!!


یه نفر ۱۲۰۰ ساله.....
که منتظر ۳۱۳ نفره.......


« الهم عجل الولیک الفرج»

#خدایا ما رو شرمنده ی # امام زمان عج مگردان

#واقعیت # مذهبی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۴
پلاک

سلام خــــــــــــــــــــــــــــــدا...
ممنون که تو تمام این مدتی که قوانینت را زیر پا گذاشتیم بازم هم مارا از گروهت Delete نکردی....!

ببخشید که پستایی که برامون نازل کردی را اصلا نخوندیم ...
ببخشید که هر شب تا نزدیکای صبح با همه چت کردیم وقتی نوبت چت کردن با تو شد خواب موندیم ...
ببخشید که پایه ی لایک همه شدیم الا تو ...

اصــــــــــلا میام تو pv ....


خدا جوووون ؟ هستی ؟

باهام قهری ؟

آه ... پس چرا Read نمیشه

نکنه سرت شلوغه

مثل اون شبایی که من سرم گرم دیگران بود
چقدر بهم پیام دادی

تلنگر زدی محل نذاشتم

نکنه بلاکم
عاشقتم خدا

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۳:۰۸
پلاک

امروز جمعه نیست ...
" آقای " من ...
قرار نیست که فقط غروبهای " پنجشنبه " تا غروب " جمعه "
سراغت را بگیریم ...
قرار نیست فقط " جمعه ها " انتظار " ظهورت " را بکشیم ...
آری ...
" شنبه " هم می شود از " دوریت " ناله سر داد ...
" یکشنبه " هم می شود " انتظارت " را کشید ...
" دوشنبه " هم می شود دنبال " گمشده " گشت ...
" سه شنبه " هم می شود با " آقا " درد دل کرد ...
" چهار شنبه " هم می شود به خاطر " آقا " گناه نکرد ...
یا بن الحسن
دوریت " درد " بی " درمان " است
ای " پسر فاطمه "
امروز " جمعه " نیست اما ... " دلم " برایت " تنگ " است
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ( عج )

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۹
پلاک

😓شهدا شرمنده ایم😓


یاد " پـِلاڪ " بخیر کہ
" شُـماره پَـرواز " بود؛

یاد " چَفـیہ " بخیر کہ
" عَلامت زُهـد بود و بـرآورنده بسیارۍ از نیازهـا "

یاد " پوتیـن هـایی " بخیر کہ
" مِشکی بودند اما از پس خود ذَره اۍ تیـرگی و تاریکی بر جاۍ نَگذاشتند "

یاد " لِبـاس هـایی " بخیر کہ
" از بَس عزیـز بودند، خدا زَمین را به رَنگ آنهـا آفرید "

یاد " بی سیـم " بخیر کہ
" رابِـط دِلاوَر مَـردان و آسِمان بود "

یاد " میـن " بخیر کہ
" سَـکوۍ پَـرواز بود "

یاد " گُلـولہ ها " بخیر کہ
" قاصـِد وِصـال بودند "

یاد " سَنگـَر " بخیر کہ
" مُفصَّل تریـن میهمانی اشڪ و خُلـوص را بدون خَـرج هاۍ کَـلان تَرتیـب میداد "

" کـوتاهی کَردیـم " ...
" فَریـب خوردیـم " ...
" فَرامـوش کردیـم " ...

" شُهَـدا به خدا شـَرمنده ایـم " ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۷
پلاک

امشب چه سینه سوز است بانگ اذان مولا
خیزد صدای تکبیر از عمق جان مولا

از لحظه های افطار در شوق وصل دلدار
بر چهره می درخشید اشک روان مولا

مولا گشوده آغوش بهر وصال جانان
قاتل به مسجد آید بر قصد جان مولا

زهرا کنار محراب با ذکرِ واعلیّا
یا فاطمه است امشب ورد زبان مولا

زخم سرعلی را دیدند اهل مسجد
دردا که نیست پیدا زخم نهان مولا

ای نخلها بگریید ای چاه ها بنالید
دیگر علی ندارید ای دوستان مولا

حق علی ادا شد فرق علی دو تا شد
سرهایتان سلامت ای خاندان مولا

ای دوستان بیایید با من به شهر کوفه
تا سر نهیم امشب بر آستان مولا

ریزید ای یتیمان در سفره های خالی
خون جگر به جای خرما و نان مولا
(زینب) دگر امیدی در ماندن علی نیست
از دست رفته دیگر تاب و توان مولا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۳
پلاک

مے گویند چرا می خواهی شهید شوی‌؟!!

مے گویم دیده اید وقتی یک معلم را دوست داری خودت را مے کشی در کلاسش

نمره ی 20 بگیری و لبخند رضایتش دلت را آب می کند؟؟

⇦ من هم دلم برای لبخندِ خُدایم تنگ شده مےخواهم شاگرد اول کلاسش بشوم

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۹
پلاک

دختری رو به من کرد و گفت : واقعا آقا ؟!

گفتم: ببخشید چی واقعا ؟!

گفت: واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد !

گفتم: بله

گفت: اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین میندازید و رد میشید !

گفتم: آره راست میگی ، سر پایین انداختن کمه !

گفت: کمه ؟ ببخشید متوجه نمیشم ؟ 

گفتم:

  برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقا که سر پایین انداختن کمه ..!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۷:۴۷
پلاک

به همراه چندنفرازدوستان نشسته بودیم ودرموردابراهیم صحبت می کردیم.یکی از دوستان که ابراهیم رانمی شناخت تصویرش راازمن گرفت ونگاه کرد.بعدباتعجب گفت:شمامطمئن هستیداسم ایشون براهیمه!؟

باتعجب گفتم:خب بله،چه طورمگه؟!

گفت:من قبلاتوبازارسلطانی مغازه داشتم.این آقاابراهیم دوروز درهفته سربازارمی ایستاد.یه کوله باربری هم می انداخت روی دوشش وبارمی برد.یه روزبهش گفتم:اسم شماچیه؟

گفت:من رویدا...صداکنید!

گذشت تاچندوقت بعدیکی ازدوستانم آمده بودبازار،تاایشون رودیدباتعجب گفت:این آقارومی شناسی!؟

گفتم نه،چطورمگه!

گفت:ایشون قهرمان والیبال وکشتیه،آدم خیلی باتقوائیه،برای شکستن نفسش این کار هارومیکنه.این روهم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه!بعدازآن ماجرادیگه ایشون روندیدم!

صحبت های آن آقاخیلی من روبه فکربرداین ماجراخیلی برای من عجیب بود.اینطورمبارزه کردن بانفس اصلا باعقل جوردر نمی آمد.

برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۸
پلاک

برای-فاطمـــــی بودنت چه میکنی؟

√ من فقط یک -پارچه ام ... گل ،-گلــــــی ...خال،-خالــــــی.. راه -راه.. براق یا …-ساده ..
√ از هر -نوعی که باشم فقط -جسمــــــــت را می پوشانم
√ تو، برای -نگــــــاهت هم چادر -خریده ای؟ -صدایـــــت چه؟ صدایت -چادریست؟ 
√ -دلــــــــــــــــ ــها، دلها گاهی اوقات -پوشش می خواهند ، برای او چه -میکنی؟ 
√ من به تنهایی -حجاب نیستم، من فقط اسمم -چـــــــــادر است

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۱
پلاک